تا به کی از دور باید من ببینم ماه را
آن دو چشمِ نافذِ زیبای با اکراه را

من که از پیچ و خمِ مویش به قصد صورتش
میروم اما نمیدانم کدامین راه را

"ای که گویی قصه از زلفِ پریشانِ دراز
رو ببین آن طره ی فر خورده ی کوتاه را"

چشم هایش بعدِ قرآن آخرین اعجاز شد
با نظر بازی به دین می آورد گمراه را

او که من دیوانه ی لبخند نابش گشته ام
او که مجنون میکند با خنده دانشگاه را

آخرش هم میکُشد مارا به ناز چشمِ خود
لا مروت میکِشد هی سرمه قربانگاه را

حیف اما سهمم از او یک نگاه از دور بود
در دلم میخواهمش آن عشقِ نا آگاه را

بی گمان هرگز نخواهد عشق را از هیچکس
برکه ای که می پرستد در دل خود ماه را


#نادر_اسدپور
پ.ن: بیت سوم تضمین از ایرج میرزا
،